مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

جشن الفبا

خوب بالاخره سال تحصیلی تموم شد روز سه شنبه صبح بچه ها با کمک تعدادی از مامانا به خانم معلم کمک کردیم و سالن رو برای جشن شب تزئین کردیم. زنگ آخر خانم معلم تو کلاس ازمون خداحافظی کرد و ماهم که واقعا خانم معلم رو دوست داشتیم و فهمیدیم که دیگه خانم معلم سال دیگه معلم ما نیست گریه کردیم. شب بعد از افطار با بابا و مامان پارسا و مامان جون رفتیم سالن حدود ساعت 9 شب لباس محلی هم باخودم بردم . ردیف جلو رو برای بچه ها چیده بودن و خانواده ها پشت سرمون نشستن. من تو دو تا سرود، یک نمایش در نقش راوی و یک شعر که در ا<ن از تمام حروف الفبا استفاده شده بود شرکت داشتم تقریبا نقش هایی که نیاز به فن بیان بالا داشت رو خانم معلم به من داده بود که به خوبی اجرا...
22 ارديبهشت 1398

روزهای پرمشغله مهرسایی

این روزها حسابی سرم شلوغه توی مدرسه که فعلا درگیر تمرین برای جشن الفبا هستیم برای روز معلم هم مامانا باهم پول جمع کردن و برای خانم معلم کارت هدیه و دو مربی ورزش و هنر هم هدیه تهیه کردن چهارشنبه شب 11 اردیبهشت تو بوستان محمدی دور هم جمع شدیم. کلی هم مامانا سنگ تموم گذاشته بودن و دسرهای مختلف تهیه کرده بودن. از شانس محمدپارسا اون روز بعد از ظهر نخوابید دیگه شب حدود ساعت 8 و نیم بوستان بودیم. من ساندویچ تن ماهی سفارش دادم و مامان و بابا هم کتلت گرفتن. وقتی رسیدیم اول بستنی خوردیم. وقتی معلم اومد اینقدر براش کل زدن و ماهم گل رو سرش ریختیم که خود معلم هم باورش نمیشد. ما بچه ها که سرگرم بازی شدیم و مامانا هم سفره انداختن و نشستن به صحبت محمد...
14 ارديبهشت 1398

تولد هفت سالگی مهرسا گلی

خوب تولد 7 سالگیم هم با کش و قوس های فراوان از جهت چگونگی برگزاری انجام شد. خانه بازی وروجک روز پنجشنبه بعداز ظهر پرش ده بود از صدای جیغ و شادی بچه ها و دوستام. تم مراسم پونی بود البته زیاد چیز خاصی نبود فقط ظرف ها و کیکم این طرح رو داشتن و دیگه خیلی تزیینات خاصی نبود. مامان بیشتر دوست داشت که مراسم برای بچه ها باشه و همه تا جایی که میتونن بازی کنن تا وقتشون صرف مراسم تولد باشه. 21 از دوستای همکلاسیم بودن ارمغان و دختر عموها و عمه ها و فاطمه زهرا و محمدحسین هم اومدن. از بزرگترها ننه جون عمه ها و زن عموها بودن و زن دایی سمیه و مامان فاطمه زهرا مامان جون و بابا جون برای مراسم ترحیم نوه دایی مامان با دایی سعید رفتن بندرعباس و خاله هدی هم نیم...
7 ارديبهشت 1398
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد